سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ادامه مطلب...
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب

 

دوشنبه 11/2/91  ساعت 3و نیم بامداد

قرار شد همه برن اتاقاشون و بخوابن تا ساعت 3و نیم صبح همه بیدار بشیم و با هم دسته جمعی برای زیارت اول بریم مسجد النبی.اگرچه حس خودخواهی و استبدادم در مقابل این تصمیم مقاومت می کرد ولی به خاطر مصلحت هایی زیاد جالب نبود که ساز خودمو بزنم و باید با جمع همراه می شدم....

***

تازه چشمام گرم خواب شده بود که صدای ناهنجار  یه نفر که داشت توی راهرو صدا می زد "نمازه.... نماز" چرتمو پاره کرد.

ظاهرا از پیام رسونایی بود که مدیر کاروان بهش ماموریت داده بود بچه ها رو از خواب بیدار کنه. بیدار که شدم بلافاصله رفتم حموم غسل زیارت انجام دادم و با حمزه و مجتبی (هم اتاقیام) اومدیم توی لابی.کم کم بچه ها توی لابی جمع شدن و دسته جمعی راهی مسجد النبی شدیم.

دری که باید ازش وارد می شدیم در شماره 37 بود که ضلع جنوب غربی مسجد می شد. به اونجا که رسیدیم چند لحظه ای وایستادیم و مدیر کاروان شروع کرد به ارائه توضیحاتی در باره مسجد النبی:

"مهمترین ستون مسجد ستون توبه است...اگه توی بخشی که فرشای سبز رنگی داره روبه قبله وایستید سمت چپتون خونه پیامبره و سمت راستتون میشه روضه که این حدیثو نوشته که مابین بیتی و منبری روضه من ریاض الجنه ...شما باید بیایید اینجا بشینید قرآن بخونید...خلوت ترین زمانش هم بعد از صبحونه است اون موقع خیلی خلوته اگه بتونید بیایید....خب حاج الان که رفتیم از باب السلام وارد شدیم حاج آقا اینا رو براتون توضیح می ده... حاج آقا بریم اینجا خوب نیست وایستیم....".

چند قدمی که جلوتر رفتیم مقابل گنبد خضراء وایستادیم حاج اقا شروع کرد به خوندن زیارت و بچه ها هم زیر لب زمزمه می کردن" اسلام علیک یا رسول الله... وعلی اهل بیتک الطاهرین... اشهد الا اله الا الله وحده لاشریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله و اشهد انک رسول الله.."

زیارتنامه رو که خوندیم راه افتادیم به موازات گنبد و از سمت باب البقیع توی حیاط مسجد رفتیم تا از باب السلام وارد بشیم و حاج اقا هم کم کم مکان های مسجد را توی این وقتی که تا اذان صبح باقی مونده بود برای ما توضیح بده اما به باب السلام که رسیدیم متوجه شدیم که کمی دیر رسیدیم و ظاهرا برادارن ناتنی که التبه اهمیت زیادی برای نماز و نوافل بخصوص نافله شب قایل هستند از نیمه شب اومده بودن و برای نماز صبح صف تشکیل داده بودن ...به همین خاطر مجبور شذیم دوباره همون مسیری رو که اومده بودیم برگردیم تا از باب بلال که تقریبا در زاویه قائمه باب النساء بود وارد بشیم و توضیحات به زمان دیگری موکول شد که البته اون زمان دیگه هیچ وقت نرسید...

ویژگی باب بلال این بود که وقتی وارد می شدی بخش زیادی از اون فرش نداشت و فقط سنگ بود و این برای ایرانی ها یم مزیت خاص بود ... اونجا که وارد می شدی فضا کاملا ایرانی بود و 99 درصد نمازگزارای اونجا زائرین ایرانی بودن و   و این باعث می شد آدم کمتر احساس غربت و بودن در یک کشور بیگانه بهش دست دست بده... اگرچه این موضوع باعث می شد فرصت ارتباط با زائرین کشور های دیگه از دست بره و ما رو اونجا اصحاب الحجر خطاب کنن ...

 تا اذان صبح هنور چند دقیقه ای وقت بود .بعضیا شروع به خوندن قران کردن و بعضیا هم مشغول نماز شب شدن و بعضیا هم ترجیح دادن تا از تماشای معماری فوق العاده زیبا و فضای معنوی مسجد بهره ببرند..البته بعد از اذان صبح تا وقت خوندن نماز که چیزی حدود 20 دقیقه طول می کشه هم این فرصت فراهم بود تا هر کسی توی خلوت خودش باشه...

بعد از خوندن نماز صبح با یکی دیگه از بچه های کاروان آشنا شدم که کنارم نشسته بود...امید، دانشجوی مقطع کارشناسی ناپیوسته   رشته علوم سیاسی دانشگاه پیام نور مشهد... التبه مدرک کاردانیش الکترونیک بود ... (هرچند جستجو ها و کاوش های من برای یافتن ارتباطی بین رشته کاردانیش و کارشناسیش به نتیجه مشخصی نرسید ) ...خدمت سربازی هم رفته بود ...خودش شیرازی بود و می گفت ده سالی هست که ساکن مشهد هستن...الیته بعدن گفت که پدر بزرگش مشهدی بوده ولی بالاخره ما آخرش نفهمیدیم که اصل و نسبش کجاییه...ولی در هر حال پسر خیلی خوبی به نظر می رسید و البته خیلی مودب و با شخصیت و خوبیش این بود که برای شنیدن حرفای من خیلی پایه بود... همه این ویژگی ها بخصوص این ویژگی آخرش باعث شده بود تا من خیلی روش حساب کنم....

ادامه دارد....


[ چهارشنبه 91/3/24 ] [ 9:10 صبح ] [ ایلیا ] [ دیدگاه () ]
.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

شاعر ، روزنامه نگار و دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق بین الملل دیشب از دست شما سایه خود را کشتم/ من روانی شده ام سر به سرم نگذارید
موضوعات وب